سبحانسبحان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

تقدیم به ستارهْ زمینی ام سبحان

عسلی من...

عزیزم همش به مامان جون می گی من ظرفا رو بشورم دیگه! کلی کابینتای مامان جونینارو زیرورو میکنی و می گی اینم بشورم دیگه!بعد چهارپایه رو میاری و مثلآ داری ظرف می شوری.   چند وقت پیشم تولد بابا محسن بود، رفتیم با هم کیک گرفتیم میگفتی مامان فسفسه (فشفشه) هم می خواد، به بابا می گفتی تولد عیددد مبارک!! همش اطراف کیک بودی و ناخنک می زدی و هورا هورا می کشیدی. متاسفانه عکسا خوب نشد تا بذارم.     شیطونک من ، این روزها انقدر خسته می شم که گاهی  یادم می ره واست بنویسم،می دونم وقتی بزرگ بشی حتی تصور یه لحظه از شیطنتات چقدر واست سخته ، اما واقعآ پر از انرژی و تحرک والبته خرابکار ، هستی. البته خیلی هم باهوش و...
18 شهريور 1392

نقاشی های پسرکم

گل مامانی ببین چقدر خوشگل نقاشی می کشی، وقتی نقاشی می کشی و واسه هر کدومم یه قصه می سازی کلی ذوقتو می کنم عزیزم ، تقریبآ از پایان اردیبهشت اولین نقاشی رو کشیدی که کامل مشخص بود. دیشبم  خونه عمه سهیلا دعوت بودیم تو هم که طبق معمول کلی شیطونی کردی و ... کلی جنگ وجدل با صدرا (پسر عمه سهیلا) داشتی ، یه بارم که اومد توپشو ازت بگیره دستشو گاز گرفتی، اما حواست به فاطمه (دختر عمه لیلا) هست یه بار که صدرا زدش طرفش دویدی و حلش دادی گفتی آپممو نزن! اینم عکس سبحان با دختر عمه اش (فاطمه) است. ...
16 شهريور 1392
1